می‌نویسم کتاب شعرم را

می‌نویسم کتاب شعرم را
میخورم نان و آب شعرم را

سر کشیدم یکی دو جرعه و بعد
هفت خط از شراب شعرم را

کاش می‌شد نگاه ملتهبی
کم کند التهاب شعرم را

شاعری دوری از عذاب خداست؟
چه کنم پس عذاب شعرم را؟

تا که فکری برهنه زاده شود
میکشم اضطراب شعرم را

به خودم هم دروغ می‌گویم
تا بنوشم سراب شعرم را

فاعلاتن مفاعلن فعلن
حفظ کن وزن ناب شعرم را

شاید این وزن‌ها نجات دهد
بیتی از منجلاب شعرم را

شعر من روز خوش نخواهد دید
مادرم دیده خواب شعرم را

بعد من قول داده حضرت مرگ
می‌نویسد کتاب شعرم را

آه آن نگاه معجزه‌آسا دروغ گفت

آه آن نگاه معجزه‌آسا دروغ گفت
از صبح عاشقانه‌ی فردا دروغ گفت

جز مهر و جز وفا که گناهی نداشتیم
هرکس نوشت رسم وفا را دروغ گفت

با «فجر کاذبی» که طلوعی نمی‌کند
خورشید هم به مردم دنیا دروغ گفت

گمگشته یوسفی که به این خانه برنگشت
تفسیر فال ما - شب یلدا - دروغ گفت

وقتی تمام شهر رقیبان من شدند
قدیس و شیخ و تارک دنیا دروغ گفت

بر سنگ قبر من بنویسید کشته شد
وقتی شنید دلبر شیدا دروغ گفت

دنیا به کام اهل صداقت نبود و نیست
پس پیشکش به هرکه در اینجا دروغ گفت

نازنین! دیرزمانیست غمت یار من است

نازنین! دیرزمانیست غمت یار من است
و فقط بی‌خبری سرخط اخبار من است

می‌نشینم ته یک کافه که انشا بکنم
شعرهایی که فقط مایه‌ی آزار من است

چای می‌نوشم و می‌نوشم و می‌نوشم باز
تلخی یاد تو انگیزه‌ی تکرار من است

نیست در سفره‌ی دل، روزی ما، لقمه؛ مگر
بغض سنگین گلوگیر که افطار من است

بعد من شانه‌ی تو ساحل آرامش کیست؟
این غم‌انگیزترین مصرع اشعار من است

«جام زهری» بده شاید که به پایان برسد
«جنگ تحمیلی» سختی که در افکار من است

من برای تو نوشتم ز پریشانی خویش
و لبت «خسته نباشید» بدهکار من است

گفتی از عاقبت شعر سرودن بنویس: جشن امضای کتابی، که عزادار من است

دوباره شعر جدید اما ...

دوباره شعر جدید اما، برای سوژه‌ی تکراری
دوباره از سر دلتنگی، دوباره از سر ناچاری

دوباره دامن شعری را، به این مغالطه آلودم
فرشته‌ها و ستم؟ هیهات! تو پس چگونه ستمکاری؟

من از هوای تو لبریزم، و از هوا و هوس عاری
هوای شب خفه‌ام کرده، بگو هوای مرا داری

به اولین غزلم سوگند و بغض قبل خداحافظ
هنوز «عشق» تو در دل هست، به کورچشمی «بیزاری»

سرودنی که خود، آزار است، دلی که پیش خدا زار است
غمی که بعد تو غمخوار است، و این ردیف خودآزاری

برای دعوی حق الناس، صراط منتظرت هستم
در این معامله یک بوسه به من هنوز بدهکاری

جانا بخدا جنون من پای شماست

جانا بخدا جنون من پای شماست
از بس که درون سینه غوغای شماست

مبعوث شدی فقط به دیوانه‌کشی
اعجاز شما زهر گوارای شماست

من مجری حکم قتل هرروز خودم
حکمی ابدی که پایش امضای شماست

در آتش زمحریر آن چشم یخی
می‌سوزم و این شعله ز گرمای شماست

خونم سبب سرخی رنگش پرسید
گفتم که شبیه رنگ لب‌های شماست

مردی که برایتان غزل می‌گوید
دلتنگ‌ترین شاعر دنیای شماست