مینویسم کتاب شعرم را
میخورم نان و آب شعرم را
سر کشیدم یکی دو جرعه و بعد
هفت خط از شراب شعرم را
کاش میشد نگاه ملتهبی
کم کند التهاب شعرم را
شاعری دوری از عذاب خداست؟
چه کنم پس عذاب شعرم را؟
تا که فکری برهنه زاده شود
میکشم اضطراب شعرم را
به خودم هم دروغ میگویم
تا بنوشم سراب شعرم را
فاعلاتن مفاعلن فعلن
حفظ کن وزن ناب شعرم را
شاید این وزنها نجات دهد
بیتی از منجلاب شعرم را
شعر من روز خوش نخواهد دید
مادرم دیده خواب شعرم را
بعد من قول داده حضرت مرگ
مینویسد کتاب شعرم را