Published: Jun 13, 2020 by Reza Tahurayi
زندگی تجربهی تلخ فراوان دارد
سال سختی پس هر لحظهی آسان دارد
شهر عاشقکش ما کار خودش را بلد است
جادههایش همگی راه بیابان دارد
دیگر از حال دل سادهی غمدیده مپرس
هر جوابی بدهم بعد تو امکان دارد
کوهکن! باز صدا کردی و پژواک نداشت؟
بیستون نیز به انکار تو ایمان دارد
چون محال است پشیمان شدن از کردهی دل
این زمین جای ندامتکده زندان دارد
سر به راهیم و سرافکنده، که در منطق عشق
سر به دار است هرآنکس سر و سامان دارد
غرق این فکر و سوالم که زمینی که در آن
آدمی نیست چرا این همه انسان دارد؟