چشم من با خاطراتش باز خلوت کرده بود

Published: May 23, 2020 by Reza Tahurayi

چشم من با خاطراتش باز خلوت کرده بود
بین یک دنیا فریب احساس غربت کرده بود

غم روی پیشانی‌ام خطی زد و با خنده گفت:
سجده‌هایت بی‌سبب عمری عبادت کرده بود

آه حسرت تیزدندان شد، لبم آزرد و گفت:
کاش «در» از راز این منزل حفاظت کرده‌بود

مویم اما رو سپید از امتحان عشق بود
یا که از تسلیم دل شاید حکایت کرده بود

ذکر «یونس» خواند بخت خفته‌ام اما دریغ
روزگاری ذکر «و جلعلنا» تلاوت کرده بود

صور اسرافیل نامت مرده‌ای را باز کشت
با همان سوزی که در قلبم قیامت کرده بود

عقل گراگرد قلبم را حصاری نو کشید
مدتی چون بی‌سبب او را اطاعت کرده بود

قصه‌ام نادرترین اشغال بی‌رحمانه بود
غصه «نادر» بود و من «هند»ی که غارت کرده بود

Share